زندگی چیست؟
چرا زندگی میکنیم؟ چرا هرروز از خواب بیدار میشویم و هر شب به خواب میرویم؟
آیا عشق دلیل محکمی برای زندگیست؟ آیا اصلا عشق دلیلی برای زندگیست؟
آیا اصلا عشق وجود دارد یا توهمیست بوجود آمده میان لایههای نورونهای مغزی؟ میشود تا ابد به بودن ِ کسی دلخوش بود؟ میتوان میان اینهمه ناخوشی، دلخوش بود؟
خفه شو!!
اینجا همه به یکدیگر سلام میکنند حتی به منی که نمیشناسند یا شاید هم میشناسند یا شاید دوست دارند به کسانیکه نمیشناسند هم سلام کنند. یا اصلا سلام میکنند که کرده باشندیا اصلا حواسشان نیست چه میکنند.
اهمیتی که ندارد
هنوز عدهی زیادی نیامدهاند و هنوز من نشستهام پا روی پا انداختهام و به هیچچیز فکر نمیکنم. یا شاید هم میکنم یا شاید فکر میکنم که فکر میکنم ولی فکر نمیکنم.
اهمیتی که ندارد
روز اول کاریست حتی هنوز اسم اینجا را نمیدانم اسمش را فعلا گذاشتهام گلگونهاز پنجرهی دستشویی که به بیرون نگاه میکنی انگار درحال سقوط به روی مُدرسی. اینجا قرار است چه اتفاقی بیفتد هیچجایی معلوم نیست چه اتفاقهایی قرار است بیفتد
اهمیتی که ندارد
صدای جاروبرقی میآید. کاش کسی میآمد و درونم را جارو میکشید لای تمام درزهایم پُر از آشغال است پُر از چیزهاییست که همهجا را شلوغ کرده پلوغ کرده. و البته
اهمیتی که .
چند میگیری برگردونیمون اول ِ تابستون؟
تو که برنمیگردونی این زمان ِ لعنتی رو عقب.
حالا ما هرچقدر رشوه بدیم، شکوه کنیم، بزنیم توو سرمون، گریه کنیم، آه بکشیم و هرکاری میخوایم بکنیم بکنیم.
تموم شد.
حتی دو روز دیگه که زمستون بیاد شاید باز بیایم شکوه کنیم که پاییز رو برگردون.
ولی شکوه برای چیزی که نیامده کجا و شکوه برای چیزی که رفته کجا.
معلوم نیست روز تولد چه حکمتی دارد که اینقدر غمگینانه است اینقدر آدم اشکی میشود. وا میرود اصلا فقط میخواهد همان لحظهای که از خواب بیدار شد پتو را تا بالای سرش بکشد و باز چشمهایش را ببندد و سعی کند تا آخر روز بخوابد. هرچند نمیتواند دوباره بخوابد ولی لااقل این بهترین کاریست که میتوان انجام داد هیچ آدمی را ندید. هیچ چیزی را نشنید. یاد هیچ اتفاقی نیفتاد بهترین هدیهی روز تولد باید این باشد که بتوان کل روز را نبود نابود بود نیست بود.
امروز تولد من است و همه سیاه پوشیدهاند و گریه میکنند خوب است
هیچ تولدیم که مبارک نبود. این هم مبارک نباشد.
درباره این سایت